حکایت
سلام به دوستان خوببم امیدوارم از مطالب این وبلاگ لذت ببرید و من می خوام امروز شما رو به تعدادی حکایت مهمون کنم
1 -نادانی فرعون
گویند : ابلیس وقتی نزد یک فرعون امد ، و وی خوشه ای انگور در دست داشت و تناول می کرد . ابلیس گفت : هیچ کس تواند که این خوشه انگور تازه را خوشه مروارید خوشاب ساختن ؟ فرعون گفت : نه . ابلیس به لطایف سحر ان خوشه انگور را خوشه مروارید خوشاب ساخت . فرعون تجعب کرد و گفت :اینت استاد مردی که تویی ! ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت : مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند ، تو با این حماقت ، دعوی خدایی چگونه می کنی ؟!
2-خواجه و غلام بخیل
اورده اند که خواجه ای بود عظیم بخیل ، و غلامی داشت که به ده هزار دینار خریده بود ؛ و او به هزار درجه از خواجه بخیل تر بود . روزی خواجه گفت : ای غلام ،نان بیاور ، و در ببند غلام گفت :ای خواجه ،خطا میکنی . می بایست گفت : در ببند و نان بیاور ، و ان به حزم نزدیک تر بودی ! پس خواجه را این خوش امد و او را ازاد کرد و السلام.
دو حکایت صوتی از زبان شیرین و زیبای زنده یاد خسرو شکیبایی من که خیلی لذت بردم
حکایت اول لینک دانلود
حکایت دوم لینک دانلود
کلمات کلیدی : زنده، یاد، خسرو، شکیبایی